امروز مادربزرگ مُرد. صبح خیلی زود. دلم خیلی گرفت بیشتر از اینکه چندروز بود مامان میگفت بریم مادرم رو ببینم اما من عقب مینداختم خیلی دوست داشتم ببینمش امات تنگی نفس و دردی که تو بدنم بود و آزارم می داد توان سفر رفتن رو ازم سلب کرده بود و باعث شد به بهانه کار موکولش کنم به تعطیلات هفته بعد که اینطور شد. مادربزرگ زن مهربونی بود. اندازه ی مادر پدرم ازش خاطره ندارم اما هرچی که هست خاطره ی خوبی ه.خیلی منبع
درباره این سایت